زمستانه ها

روزهای یک خزر طوفانی

زمستانه ها

روزهای یک خزر طوفانی

من عاشق یه خوک کمونیستم!

از صبح تا حالا دارم دنبال یه شماره تلفن از این دانشگاه خراب شده می گردم ولی انگار نه انگار! هیچ کدوم جواب نمی ده که من بدون ماین گواهی پزشکی لعنتی رو کی باید ببرم . بابا زنده باد دنیای اینترنت برای ما ایرانی ها که همین صد سال پیش برای تماشای گوش و دست و دماغ بریدن از مجرمان (؟) توی میدان شهر با آجیل و آلبالو خشکه جمع می شدیم.

۱:۵۷ بعد از ظهر

دارم فکر می کنم که وبلاگا توی ایران چقدر راجع به حقیقت آدما به ما می گن . فکر کنم بیشتر از هر مملکت دیگه ای. همین دخترایی که توی خیابون می بینی با روسری و مانتوهای زورکی پوشیده رو می تونی اینجا ببینی که از دغدغه های ذهنی شون از پروست و مارکز حرف می زنن. می بخشید اگه من یه کم ندیدپدیدم ولی خب حال می کنم با این دنیای درونی آدما که این قدر با اونچه که به ضرب زور یا سنت یا هر چیز دیگه ای مجبوریم نقش اش رو بازی کنیم فرق داره 

3:47 عصر

رفته پیش طرف businessman ئه. مائوئیست بوده حالا می گه ۱۵ ساله که کتاب نخونده. تو هم باید کتاب و وجدان رو تعطیل کنی تا تاجر موفقی بشی. طبعاً خب.

من گلوم درد می کنه و فکر می کنم که یه سرماخوردگی فجیع در راه دارم.

می دونی ، فکر می کنم که این انتخاب مال منه. چون قبل از حضور من از این خبرا نبود. شاید هم من دارم اشتباه می کنم . یعنی خداکنه اساساً به من ربطی نداشته باشه. نمی دونم خودش دوست داره به خاطر ۳۰۰-۴۰۰ تومن بهترین لحظه های جوونی اش رو توی اون فضا سر کنه یه نه. به دوست داشتن اون ربط نداره. می دونم . این یه انتخابه بین استقلال و هدر دادن عمرت به این شکل.

وای محبوب من. وای . خوک کمونیست تپل پیر من

سه شنبه نوشت

زنان بورژوا- مردان کارگر

و من دلم یه قوالی فاتح علیخان می خواد که نیم ساعت باهاش بالا و ژایین بپرم و پاک توهم پرواز بزنم.

ببین من هیچ دلم نمی خواست اینو بگم ولی حالا درکش کرده ام و ازش مطمئنم و میگمش. آقا این خصلت کاملاْ خرده بورژوائی ئه. آخه این ۲۰۰ تومن در ماه چی ئه که آدم قایم اش کنه و با بقیه در بیفته و دهن خودش و کسی رو که باهاش هشت ساعت بهترین روزهای جوونی و زندگی اش رو می گذرونه سرویس کنه !

دختره که از اتاق بره بیرون بعدش نوبت در افتادن با من ئه! ای بابا !

زنده باد آزادی!

تنها زاده نشدگان نیازمند دعا نیستند.

روز آزادی مذهبی در ایالات متحده و قتل ابراهیم در سنندج

قسم کی رو باور کنم یا دم کی رو

حسابی شدیم نعش کش.

 حاج قربان سلیمانی عزیز من هم درگذشت. پشت مانیتور توی این خراب شده آرام اشک می ریزم بی صدا از ترس این که مجبور باشم برای کسی توضیح بدم. چه اتفاقی معمولی شده مرگ  مرگی که نبودن نیست و جاودانه شدن است اما با این همه شک اش همچنان برجاست.