-
[ بدون عنوان ]
شنبه 2 شهریورماه سال 1387 12:45
ولی واقعاً من چه دشمنی ای با خودم دارم؟؟؟
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 28 مردادماه سال 1387 08:16
رومئوی من کجاست؟
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 23 مردادماه سال 1387 15:04
غمگین ام. گیج ام. پر از تناقض و احساسهای عجیبم. کجاست یاری کننده ای که یاری کند مرا؟
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 22 مردادماه سال 1387 08:36
و لحظه های زمان جاری...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 21 مردادماه سال 1387 14:17
زنی که پائین توی رستوران شرکت کار می کنه دیروز تعریف کرد که چه جوری 250هزار تومن پول خواهرش رو توی ماشین تعلیم رانندگی که راننده اش کلاه بردار بوده جا گذاشته. بعد هم تعریف کرد که هفته پیش 380 تومن پول توی کیفش رو دم بانک ازش زده اند. انگار کیف رو کشیدن و اون هم مقاومت کرده و تن اش کبود شده. گفت از اون روز از درد جایی...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 9 تیرماه سال 1387 08:12
دیشب توی جلسه نمایش فیلم باغ فردوس یکی از تقوایی پرسیده بود که کار تعزیه کردی یعنی پیر شدی و به خدا ایمان آوردی و بالا رفتن سن ات باعث شده ... من از خجالت سرم رو انداختم پائین بعد تگرگ یک چیزی شبیه همین رو گفت، که تقوایی کارش سفارشی بوده و ... من له شدم.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 3 تیرماه سال 1387 15:00
خیلی جالبه دیشب مست کرده و من رو به نحو غیر منتظره ای زده !!! بعد هم می گه خب مهمونی رفتن همینه دیگه و من با دهن باز تا صبح به خودم پیچیدم!
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 3 تیرماه سال 1387 09:22
با خودم دارم چی کار می کنم؟ خودم رو دارم از بین می برم
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 28 خردادماه سال 1387 13:58
تنهایم.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 27 خردادماه سال 1387 09:50
چی باید گفت که زخم های من همه از عشق است یا من زنده ام به رنج می سوزدم چراغ تن از درد یا داستان زندگی من به هیچ آیین نخواهد شد جدا از حسرت تشویشزای من چی باید گفت؟
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 22 خردادماه سال 1387 14:25
صورتم گر گرفته، پیشانی و گونه هایم انگار از خون لبریز شده اند. می لرزم و بهترین لحظات جوانی ام را توی این اتاق کثافت بابت بخور نمیر ماهیانه سر می کنم با سودای همه کتابهای نخوانده ام.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 21 خردادماه سال 1387 14:38
1)هندوانه ات بخشنده است محبوب من! انگشتانم پروانگان اند که آتش نمی گیرند مگر بر قندیل های تنت. انگشتانم ماهیان اند که واژگون به سوی جنوبت شنامی کنند. انگشتانم پرندگان شب اند که فرود نمی آیند مگر بر پنیرک نخل هایت. انگشتانم کاروان های اعراب اند که پابرهنه وبی جَمَل برشکمت راه می روند. انگشتانم در تو فرورفته اند وعسل ات...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 20 خردادماه سال 1387 14:02
تمام تعطیلات خوابیدیم، نون بربری تازه خوردیم، فیلم دیدیم عین این از قحطی در رفته ها،کتاب خوردیم ، شعر خوردیم در خواب، غذا پختیم تلفن جواب ندادیم و مردم گریزی رو البته به انتها رسونده بودیم دیگه. راستی چرا یه مهمونی کوچولو هم رفتیم که برادرمون بس که مست کرده بود نوستالپی اش زده بود بالا و ...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 12 خردادماه سال 1387 08:47
سلام زمستان احساسی دیگه امروز حتماْ درس می خونم!من؟
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 11 خردادماه سال 1387 08:39
آقا اصلاً من غلط کردم مرا از تو گریز و گزیر نیست
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 8 خردادماه سال 1387 13:27
مرض داستان خوندن گرفته ام و این خانوم بوواری با اون موهاش داره کم کم مغز من و می ..اد.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 8 خردادماه سال 1387 09:48
دیروز توی فاصله ای که تو خواب بودی من سراسر حادثه رو خوندم. خانواده چه فضای غریبی ئه برای داستان. نمی دونم داستانه مال چه سالی ئه ولی هنوز همون شخصیتها رو دور و برمون می بینیم. همون اتافاقها رو بعد از مستی. همون مازیارها رو. خانوم نفیسی رو دوست داشتم دیشب.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 6 خردادماه سال 1387 08:57
دیروز رفتم سینماتک سپیده ، کاری که مدتها بود میخواستم بکنم. اولین فیلمی که دیدم اولین قسمت بود از فیلم تانگوی شیطان که به خاطر طولانی بودن یعنی هفت ساعت و نیمه بودن چهار قسمت اش کرده بودن و نشون می دادن. یه خوابی دیدم دیشب که اصلاً نمی دونم چه جوری باید تعبیرش کنم یا چه فکری کنم درباره اش. کلاً نمی دونم گیج ام.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 5 خردادماه سال 1387 09:51
زنده ام. بی حوصله و به اف رفته!
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 31 اردیبهشتماه سال 1387 15:07
اى ماه شقه شقه صبور باش ! چهها که ندیدهئى چهها که نخواهى شنید ما التیام زخمهاى تو را بر سینه مجروحت باز مىشناسیم ماه لکه لکه ! مثل حبابى بر دریا بدرخش و با آسمان خالى خود شادمان باش، جشنواره آب است زندگى چراغانى رودها که به دریاها مىرسند زخم خورده بادها، زورقها، صخرهها سقفى دارد روشنى کرانه تاریکى ناپدید است ....
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 31 اردیبهشتماه سال 1387 09:52
چه شروع خوشگلی بود امروز صبح و حالا به کثافت پر از استرس این دخمه ختم می شود.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1387 14:21
وقت می کشم. حال ام بد است. خوشبخت نیستم. سخت خوشحال می شوم. به بی خیالی هم که می زنم باز جواب نمی دهد. مشکل این است که من اصلاً مدل آدم بی خیال نیستم بدبختانه. عصبانی ام. غمگین ام. توی تن ام گره های عجیب هست توی گلویم. توی همه رگهایم. همان جا که قرار است تو و آرمان درهم بجوشید. آنجا پر از گره های عجیب شده و تو خوابی!
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1387 09:55
وارد بازی شدن و این میان رفتار واکنشی که من بروز دادم بدون هیچ ارفاقی غلط است!
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1387 09:20
تن ام ، ذهن ام قفل شده است. کلید کو؟
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1387 12:36
تن ام له شده
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1387 08:19
چه حیف که توی همچین هوای قشنگی من خوشحال نیستم. من نیستم.
-
باباگفتارها!
سهشنبه 24 اردیبهشتماه سال 1387 13:10
پریروز مامان دوستی رو تصادفی توی بیمارستان دیده بود که من از بچگی خیلی باهاش خاطرات خوشی دارم. زن اش جدا شده و برادرش که مهندس نفته و جوون روی تخت بیمارستان افتاده و تومور داره. گفته که با سازمان ملل توی عراق کار می کنه . بابا گفت ممی هر چی باشه آدم ازش نمی ترسه. مردم دیگه هیچ کاره اند ولی آدم ازشون می ترسه. با خنده...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 24 اردیبهشتماه سال 1387 13:02
مثل این که ماجرا قبل از این که من دنبال هیچ پایانی باشم پایان یافته! همیشه وقتی گم می شوی با خبرهای خوش بر نمی گردی
-
یاد گرفته ها
سهشنبه 24 اردیبهشتماه سال 1387 09:35
ببین می خوای بگی من چپ کلاسیکم، سنتی ام، اصلاً عقب مونده ام یا هر چی من این نوع زندگی تو رو دوست ندارم. می خوام ببینم که داری تلاش می کنی مخ ام قاطی شده. می خوام که برم. فقط تا بهمن. بهمن باید برم. و خانواده ام ، پدر و مادرم که انقدر از من حمایت کرده اند روی این موضوع حساب می کنن و من اصلاً دلم نمی خواد ناامیدشون کنم....
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1387 13:27
خوب نیستم، بد هم نیستم، بی حالم . شروع کرده ام به دروغ گفتن به تو ، درباره نظرات سیاسی ات تا شستن کف اتاق و این سخت آزارم میدهد، دورمان می کند و تنهامان را تنها. دروغ می گویم تا مجبور نشوم توضیح بدم یا مخالفت کنم . شاید فقط به این دلیل که تنبلم و شاید به خاطر کج خلقی گاه گاه تو. صبح هم دروغ گفتم که هنوز هم کمی دوستت...