زمستانه ها

روزهای یک خزر طوفانی

زمستانه ها

روزهای یک خزر طوفانی

خوابهای من

سرماخوردگی عجیبی گرفته ام. جدا از این که چقدر حالم بده و وقتی نفس می کشم انگار یکی داره فحشم می ده ، یه اتفاق جالب افتاده این وسط. خواب. به محض این که چشمامو می بندم وارد یه دنیایی می شم که از شدت واقعی بودن الآن دارم برای اون خانومه که توی خواب دیدمش دنبال تابلویی می گردم که ازم خواسته بود براش ببرم. فکر کنم پاک زده به سرم ولی باورتون نمی شه که این خوابا چقدر می تونن واقعی باشن.

چه مرد ظالمی!

ببین درسته که من به راهکارهای مدرن اعتقاد دارم ولی نه این که دانشگاه دیگه این رو هم بکنه تو پاچه ی ما . پاک بی ادب شده ام رفته.

دیروز رفتیم یه تئاتر توی پارکینگ تالار وحدت از یه گروه لهستانی دیدیم بر اساس نمایشنامه مکبث به ایم ؛چه مرد ظالمی؛. فقط می تونم بگم تا حالا همچین چیزی ندیده بودم توی زندگی ام. فکر کنم از اون کاراست که هرگز آدم یادش نمی ره.

هوا توفانی پیش بینی می شود از اونجا که دایی از آتش سبز حسابی خوش اش آمده و ما نه، به نظر می رسه رعد و برقهایی در راه باشد . به هر حال گفته که مطلبش رو شنبه توی اعتماد چاپ می کنه و ما باید تا اون روز صبر کنیم.

 کم خوابی و درد وخیم پشت توی بیست و چهار سالگی.

پی نوشت در ۱۱/۱۲/۸۶- چند روز بعد دوباره مکبث رو خوندم که مطمئن بشم لیدی مکبث خودکشی میکنه ، کاری که هر بار از دیدن اش تعجب می کنم و وحشت.

وولف دوست دارم

بازم من این کتابا رو بار کردم آوردم اینجا و حتی وقت نمی شه لای یکی اش رو باز کنم.

من عاشق تعطیلات و استقلال و اتاقی از آن خودم.