زمستانه ها

روزهای یک خزر طوفانی

زمستانه ها

روزهای یک خزر طوفانی

بالاخره بعد از این همه refresh کردن وارد اینجا شدم. مرده شور این اینترنت دولتی رو ببره که از خونه هم بی خاصیت تره.

باورتون نمی شه -همونطور که من هنوز درست باورم نشده- که کیفم رو برای سومین بار گم کردم. حالا خوبه کارت عابر بانکم دسته مامانه و کلیدم هم که دیشب باهاش در رو باز کردم رو در بود فقط می مونه کارت ساعت زنی شرکت و کارت دانشجوئی لعنتی و یه کم پول و عکس جذاب ترین نویسنده زنده دنیا -یوسا- و عکس من و مامی و خواهر کوچولو در کودکی و یه کم پول که اون هم فدای سر هر کی پیداش کنه و برام کیف و مدارکم رو پس بفرسته. واییییییییییی گواهینامه ام تازه یادم افتاد.

با این حساب کلی بیچاره شدیم رفت خواهر!

حالا اگه منطقی !!! باشیم، کارت شرکت رو اگه بگم مثلاً کیفم رو زده اند برام دوباره صادر می کنن به ضافه این که الآن می رم مراحل گرفتن المثنی گواهینامه رو هم می خونم فقط این دانشگاه رفتن جد و آباد ما رو به اف خواهد داد. ترجیح می دم به جای دانشگاه ده بار برم کلانتری سر خیابون!

و حالا تعطیلات:

چهارشنبه خیلی بدی بود . دو ساعت تموم توی ترافیک موندم با یه عالمه بار و یه عالمه کرایه تاکسی که اگه با آژانس می رفتم خیلی بهتر بود. حالا بخش مشقت بار ماجرا اینه که تا رسیدم تگرگ می گه قرار گذاشتیم بریم منوچهری. ننننننننههههههههههه. من این همه راه رو اومدم بالا ، حالا باید برگردم تا منوچهری. علیرغم این که خیلی خسته بودم رفتیم

صبح شروع شد. سر کار هنوز نیامده نموده می شودیم!

گور بابای نوشتن بقیه تعطیلات

دوباره نوشت: حالا که تمپرم یه کم اومد پائین می نویسم.

Oh how much I need someone, to call my very own این دیروز وقتی تو خواب بودی داشت پخش می شد. حال از همه بامزه تر این بود

مثل این که به تمپر من نیومده پائین بمونه!

به لبهایم مزن قفل خموشی که در دل قصه نا گفته دارم
ز پایم باز کن بند گران را
کزین سودا دلی آشفته دارم
کتابی خلوتی شعری سکوتی
مرا مستی و سکر زندگانی است
چه غم گر در بهشتی ره ندارم
که در قلبم بهشتی جاودانی است!

بغض توی گلویم مال نامه آقای کمانگر است یا بدهی ۸۰۰ میلیارد دلاری ایران تا سال ۹۱ که به چشم  می بینم چه بلایی سرمان خواهد آورد.