زمستانه ها

روزهای یک خزر طوفانی

زمستانه ها

روزهای یک خزر طوفانی

شبانه

وقتی خوابه میرم پائین رو زمین کنارش دراز می کشم و یواش می گم دوستش دارم، لبخند می زنه ،   می شنوه انگار.

جایی برای ما هست؟

پنج شنبه بعد از این که یک ساعت تمام با دی وی دی پلیر عزیز ور رفتیم موفق شدیم :

No Country For Old Men  رو ببینیم وقتی تموم شده بود ما عین جن زده ها میخ شده بودیم.

دیشب قبل از این که این درد وحشتناک شروع بشه یه کتاب خوندم به اسم سیاهاب. اولاً که طرف اصلاً ایده زمان رو له کرده بود. یعنی اگه واقعاً خودت رو در مقابل اش شل نمی کردی اصلاً نمی تونستی تا آخر ادامه اش بدی . یه نقد آورده بود غبرایی ته اش که توش نویسنده هه گفته بود که اتفاق این کتاب واقعی ئه. داستان یه دختر آمریکایی بیست و شش سال و هشت ماهه و یه سناتور . حالا می خوام این داستان واقعی رو پیدا کنم.

فعلاً.

پ.ن: دل ام از دیشب به شدت درد می کنه . حالا باز خوبه این قضیه تا تعطیلات تموم می شه!

عاشق مست

همیشه به تو که فکر می کنم فروغ فرخزاد چهار ستون بدنم می لرزه!