زمستانه ها

روزهای یک خزر طوفانی

زمستانه ها

روزهای یک خزر طوفانی

فکر کن معمای آتش سبز و کمخوابی شدید همزمان بخوان مخ یه نفر و بمبارون کنن. چیزی ازش نمی مونه که!

دلتنگانه۲

چیزی نمی نویسیم ،‌چون چیزی نخوانده ایم و عذاب وجدان گرفته در کنج عزلت نشسته ایم!

البته اینا ربطی به این نداره که مامان بزرگ تگرگ امشب می آد و معنی اش اینه که من تا پنج شنبه   نمی بینمش و غمگینم البته!

ما و آتش سبز

سینمای ایران؛ فیلم ها و منتقدان (به بهانه فیلم آتش سبز)
وقتی کنیز جای ناردانه بنشیند...
سعید عقیقی

جهان جای غریبی است و جایی که ماییم؛ شگفتی ها بیشتر است و ما در آن غریب تر. به عنوان نویسنده بی تریبون این سالیان، شگفت زده ام که بر ما چه گذشته است؟ آیا می دانیم که داریم از خودمان سندهای خفت بار بی دانشی و بدتر از آن، مباهات به بی دانشی را برجای می گذاریم؟ آیا ستایش های بی پشتوانه و حقیرانه مان را بر بدترین فیلم های این سال ها به یاد می آوریم؟ آیا متوجه هستیم که ما هم داریم نقش یکی از ده ها مانع بین سینمای متفاوت و مردم را بازی می کنیم؟ به عنوان نمونه، به جوانان بسیاری برخورد کرده ام که از نوشته های سینمایی نویسان بر فیلم آتش سبز شگفت زده اند و می پرسند؛ «چه چیز این فیلم تا این حد ناراحت کننده است؟» پاسخ در واقع بسیار ساده است. فیلم به اندازه کافی لوده و مضحک و پیش پا افتاده نیست. بارها شنیدم که گفته اند در سالن نمایش فیلم پرنده پر نمی زد و همه در همان دقایق نخست سالن را ترک کرده اند. در سالنی که من فیلم را دیدم، حتی یک نفر هم صندلی اش را ترک نکرد. در عوض، هنگام نمایش فیلم برگزیده جشنواره در همان سالن، تماشاگران با توجه به خالی بودن فیلم، با صدای بلند با هم حرف می زدند و منتظر تمام شدن فیلم بودند. اینها مهم نیست. تمامی فیلم ها نمی توانند تمامی بینندگان شان را راضی کنند. اما کسانی که درباره سینما می نویسند، نسبت به آنچه می نویسند مسوولند. آتش سبز فیلم دشواری است، در مسیر اجرایی اش ضعف هایی دارد (یکی از آنها صداگذاری است که بابت اش تحسین هم شده است)؛ اما بی تردید بهترین فیلم جشنواره امسال و یکی از بهترین آثار سینمای ایران طی پنج سال اخیر است. تصاویر شگفت انگیزی دارد که مکث بر آنها در تدوین می توانست ماندگاری آنها را در ذهن بیننده بیشتر کند. فیلم با ظرفیت بالقوه نمایشی اش می توانست بلندتر از این باشد و ریتم روایت تکه تکه اش را بر اساس همان طمأنینه یی که در فیلمنامه هست تنظیم کند. دارم با معیار ثابت فیلم دیدن؛ یعنی با همان قابلیت هایی که از پازولینی، کوبایاشی، پاراجانف و یانچو سراغ دارم درباره آتش سبز داوری می کنم. وگرنه، فیلم اصلانی بسیار چیزها دارد که آن را از حد حقیری که محیط برایش ساخته فراتر می برد و فارغ از باج دادن های رایج، حرف خود را می زند و کار خود را می کند. فیلم با ساختار افسانه وار و پرسه های هذیانی اش در واقعیت (مثل روایت لطفعلی خان زند) دارد از دور و تسلسلی عمیق در تاریخ تمدن ایرانی حرف می زند و بی پروای فهمیده شدن یا نشدن، از تاریخی سخن می گوید که بر ویرانه ها بنا شده است؛تاریخی که در آن کنیزکان جای ناردانه ها را می گیرند و تصویر پری رویان غزلیات فارسی در آینه دق می افتد و داستان نومیدانه شان سنگ صبور را می ترکاند. این غمنامه در مسیر تردید و رویارویی با هویت خویش در آینه افسانه و تاریخ معنا می یابد. و چه زیبا؛ آدم های آتش سبز مدام بر ویرانه ها می گذرند و سرنوشتشان (چه هفتواد باشند و چه مشتاق، چه شاهزاده و چه لطفعلی) نومیدی و کورشدن و سنگسار و آوارگی است. چهل سال پیش، فریدون رهنما با فیلم سیاوش در تخت جمشید کوشید نگاهی امروزین به یکی از مشهورترین داستان های شاهنامه بیندازد، اما او را پیچیده گو و مغلق سرا دانستند. دو سال پیش تر از آن، خشت و آینه با هدف راهیابی به زندگی مردم کوچه و بازار ساخته شد، اما سینمایی نویسان آن روزگار (و بازاری نویسان سال های بعد سینمای ایران) نوشتند که ما گنج قارون را ترجیح می دهیم. این حکایت همچنان باقی است و پایان نیافته است. یادمان نرود که آتش سبز براساس افسانه کهن سنگ صبور ساخته شده است؛ دختری به نام ناردانه هر شب سوزنی از پای شاهزاده بیرون می کشد تا او را از طلسم برهاند. اما شب آخر کنیزکی که راز او را دریافته، سوزن آخر را بیرون می آورد و جای بانویش را می گیرد. وقتی سینمانشناسان جای سینماشناسان را بگیرند، طبیعی است که مشتاق عاشق غزل خداحافظی را بسراید؛ لطفعلی تنها به میدان برود، و رکوردداران غلط های املایی و انشایی نیز (به قول دایی جان ناپلئون) به صف شجاعان جنگ کازرون بپیوندند. این نوشته را هم برای ثبت در تاریخ بپذیرید؛ چیزی در حکم همان آینه دق که کنیز با دیدن تصویر خودش در آن، از خاتون نمایی پشیمان شد. هرچند در مورد کسانی که پیش از ورود به سینما تصمیم خود را گرفته اند، بعید می دانم این حرف ها فایده یی داشته باشد.

درباره فیلم آتش سبز و حواشی آن
نگاهی دیگر
زاون قوکاسیان

آقای عقیقی، منتقد گرامی

درددل شما، یا به تعبیری شکوائیه شما از بی توجهی یا عناد برخی از دوستان منتقد نسبت به فیلم شاعرانه، زیبا و ماندگار «آتش سبز» محمدرضا اصلانی مرا به یاد همین گونه مشکلات و بی توجهی ها انداخت که در سال 1350 در نخستین «جشنواره جهانی فیلم تهران» منتقدان آن زمان در حق فیلم «چشمه» روا داشتند؛ و همین امر مرا وادار کرد با توان اندکی که داشتم اقدام به چاپ کتاب درباره فیلم «چشمه» کنم. این رفتار با سینمای اصلانی بار اول نیست که اتفاق می افتاد. در سال 1349 نیز مگر برخوردی بهتر از این با فیلم «بدبده» اصلانی داشتند؟ این برخوردهای گاهی عنادآلود موضوع عجیبی نیست. تا بوده چنین بوده. ذهن های آسان گیر و آسان پسند همیشه در مواجهه با زبان و نگاه تازه در هنرها ابتدا برخوردهای دفعی داشته اند. اما آنچه عجیب است این است که در این زمان و از پس متجاوز از 30 سال تجربه های گوناگون و بالا رفتن شعور و ظرفیت مخاطبان هنر، باز باید شاهد همان آسان گیری ها و آسان پسندی ها، آن هم از طرف منتقدان که بیشتر از سایرین در معرض کشف دنیای غریب هنرمندان هستند، باشیم.

 

پاسخی به سعید عقیقی و زاون قوکاسیان
وقتی نقطه اشتراکی نیست
حسین معززی نیا

وقتی یادداشت حیرت آور روز چهارشنبه سعید عقیقی درباره نشستن کنیزان به جای ناردانه ها در عرصه نقد فیلم را دیدم، فکر کردم آن را به حساب دلخوری او از اوضاع و احوال زمانه بگذارم و واکنشی نشان ندهم. اما یادداشت جناب قوکاسیان در حمایت از موضع عقیقی و متهم کردن ما به آسان گیری و آسان پسندی نشان می دهد که عده یی تصمیم گرفته اند پادشاه را برهنه در شهر بگردانند و فحش اش را به ما بدهند که ای دسته کورها، چرا این لباس فاخر را بر تن این شهریار نمی بینید. وضعیت این روزهای سینمای ایران و جشنواره یی که گذراندیم آنقدر رقت آور است که انگیزه یی برای ادامه دادن مجادله بر سر آتش سبز باقی نمی گذارد و شاید بهتر باشد وقتی را که صرف نوشتن این گونه یادداشت ها می کنیم به بحث درباره مشکلات عمیق سینمای ایران اختصاص دهیم. بحث درباره یادداشت عقیقی و نگاهی که در آن مطرح شده مفصل است، من فقط می خواهم به دو سه نکته اشاره کنم و بگذرم.

جناب سعید خان عقیقی،

1- سلیقه سینمایی ما دو نفر تقریباً هیچ نقطه اشتراکی ندارد و بعید است فیلم یا فیلمسازی پیدا شود که مورد علاقه هر دو ما باشد. اما من معمولاً به یادداشت ها و مقالات تو علاقه دارم، همان طور که از گپ و گفت با تو هم لذت می برم و امسال تعجب کردم از اینکه به تهران نیامدی و فیلم های جشنواره را به همراه ما ندیدی. قصد ندارم در این مجال مختصر درباره ویژگی های سینمایی آتش سبز با تو جدل کنم؛ بلکه می خواهم بگویم یکی از شروط انسانیت این است که اگرچه نگاه و تحلیل و سلیقه دیگری را نمی پسندیم، به طرف مقابل فحش ندهیم و از موضع بالا به تحقیر همدیگر مشغول نشویم. لحن تو در یادداشتی که نوشته یی آنقدر توهین آمیز است که بعید نمی دانم همین حالا در جواب من بگویی اصلاً تو به چه اجازه یی داری از تفاوت نگاه حرف می زنی و فقط من هستم که سواد سینمایی دارم و صاحب تحلیل هستم و بقیه باید از من بیاموزند، نه اینکه خودشان را با من مقایسه کنند. البته می دانم که تو آن یادداشت را نوشته یی تا به چه کسی توهین کنی؛ مخاطب یادداشت تو من نیستم. اما فکر نمی کنی این اندازه تفرعن که در لحن تو وجود دارد می تواند هر مخاطبی را آزار دهد؟ فکر نمی کنی همین اندازه توهین که در طول روز متحمل می شویم برایمان کافی باشد و بهتر باشد که خودمان به تحقیر همدیگر مشغول نشویم؟ فکر نمی کنی اولین تاثیر فیلم های فاضلانه یی از قبیل آتش سبز باید این باشد که آرام و صبور شویم؟ اگر کمی تحمل داشته باشیم، در نوشته های هر کدام از ما نکاتی وجود دارد که می شود بر سر آن توافق کرد، مثلاً من کاملاً با تو موافقم که «جهان جای غریبی است و جایی که ماییم؛ شگفتی ها بیشتر است و ما در آن غریب تر».

2- فکر نمی کنی متهم کردن کسانی که آتش سبز را دوست ندارند به اینکه طرفدار فیلم های لوده و مضحک و پیش پاافتاده هستند، خودش اظهارنظر پیش پاافتاده یی محسوب می شود؟ یعنی بعد از گذشت این همه سال می خواهی بگویی تقسیم بندی امروز همان است که ده ها سال پیش بود و آدم ها یا طرفدار یانچو و آنجلوپولوس و پاراجانف و پازولینی هستند، یا دوستدار چیچو و فرانکو؟ حد وسط ندارد؟ یعنی می خواهی همچنان تکیه کنی به همان نظریه ها که سینما را یا تماشاگر لاله زاری و تخمه و چیپس و سوت و کف و رضا صفایی و بیک ایمانوردی می دانند یا بیضایی و کیارستمی و محمدرضا اصلانی؟ این سر خط گنج قارون است و آن سر خط آتش سبز؟ یعنی نمی شود من به فیلم های برگمان و آنتونیونی و برسون و درایر علاقه داشته باشم، ولی مثلاً از لارس فون تریر ـ که تو بسیار دوستش می داری ـ متنفر باشم؟ با دیدن این استدلال تو یادم افتاد سال ها پیش وقتی در جشنواره فجر بر سر فیلم افعی (محمدرضا اعلامی) مناقشه یی در گرفته بود، یک نفر از مرتضی شایسته (تهیه کننده فیلم) پرسید چرا چنین فیلم مبتذلی ساخته اید، شایسته درآمد و گفت فیلم ما مبتذل نیست، شما منتقدها مشکل دارید که به دنبال «سینمای خاص» هستید، فکر نمی کنی دامن زدن به رواج دوباره تقسیم بندی های نازلی که سینمای روشنفکری را در مقابل سینمای عوامانه، سینمای هنری را در مقابل سینمای تجاری و سینمای اندیشمندانه را در مقابل سینمای سرگرم کننده قرار می دهد، یک اقدام بازدارنده و ارتجاعی به حساب می آید؟ یعنی هنوز هم تماشاگر فرهیخته آن کسی است که در موقع تماشای فیلم های متظاهرانه یی مثل آتش سبز از سر جایش تکان نخورد و بیرون که آمد حرف های شیک بزند و به همه نشان بدهد که از فرط فهم و ادراک ورم کرده، وگرنه از طرف آقای قوکاسیان به «آسان گیری و آسان پسندی» متهم خواهد شد؟ یعنی می خواهی بگویی من که نمی توانم آتش سبز را تا انتها تماشا کنم، هر شب دارم در خانه ام گنج قارون می بینم؟ فکر نمی کنی چنین نگاهی به اندازه فیلم آتش سبز کهنه است؟

3- من فکر می کنم تنها تقسیم بندی معقول در عرصه نقد فیلم، جدا کردن فیلم خوب از فیلم بد است و فکر می کنم فیلم خوب از خودش دفاع می کند و حقانیت اش را به اثبات می رساند. دانش منتقد هم می تواند این خاصیت را داشته باشد که توضیح دهد چرا فیلمی خوب است و چرا فیلمی بد. تا این جای کار که هر کس به تحسین آتش سبز پرداخته، از سابقه و اطلاعات و نگاه عمیق و شخصیت دوست داشتنی سازنده اش یاد کرده. یکی از پیشانی بلند فیلمساز ستایش کرده و دیگری مخالفان فیلم را به دلیل رفتن به کافی شاپ مجرم دانسته و خود فیلمساز هم قربان صدقه نازک خیالی و نازک اندیشی دوستداران فیلمش رفته و کار به جایی رسیده که یادداشتی طولانی در تحسین سازنده آتش سبز نوشته شده، با تاکید بر این نکته که نویسنده یادداشت اصلاً فیلم را ندیده است، پس می بینی این ما نیستیم که پیش از ورود به سالن سینما تصمیم خودمان را گرفته ایم. منتظر می مانم تا «نقد» تو را در زمان اکران آتش سبز بخوانم و آمادگی دارم از تو بیاموزم و متقاعد شوم که آتش سبز نگاه و زبان تازه یی دارد و

قابل مقایسه با آثار کوبایاشی و پازولینی است و ما خطا کرده ایم و «سندهای خفت بار بی دانشی» از خودمان بر جای گذاشته ایم. منتظر می مانم.
 
 
دیگر نوشتها: آخرین مترو - بامداد - ضربان رو هم که فیلتر کرده اند.