زمستانه ها

روزهای یک خزر طوفانی

زمستانه ها

روزهای یک خزر طوفانی

آقا اصلاً من غلط کردم مرا از تو گریز و گزیر نیست

مرض داستان خوندن گرفته ام و این خانوم بوواری با اون موهاش داره کم کم مغز من و می ..اد.

دیروز توی فاصله ای که تو خواب بودی من سراسر حادثه رو خوندم. خانواده چه فضای غریبی ئه برای داستان. نمی دونم داستانه مال چه سالی ئه ولی هنوز همون شخصیتها رو دور و برمون می بینیم. همون اتافاقها رو بعد از مستی. همون مازیارها رو.

خانوم نفیسی رو دوست داشتم دیشب.