زمستانه ها

روزهای یک خزر طوفانی

زمستانه ها

روزهای یک خزر طوفانی

و لحظه های زمان جاری...

زنی که پائین توی رستوران شرکت کار می کنه دیروز تعریف کرد که چه جوری 250هزار تومن پول خواهرش رو توی ماشین تعلیم رانندگی که راننده اش کلاه بردار بوده جا گذاشته. بعد هم تعریف کرد که هفته پیش 380 تومن پول توی کیفش رو دم بانک ازش زده اند. انگار کیف رو کشیدن و اون هم مقاومت کرده و تن اش کبود شده. گفت از اون روز از درد جایی پیدا نمی کنم تن ام رو بذارم بخوابم.

من جایی پیدا نمی کنم که تن ام رو بذارم و از زخمهاش دوباره خون جاری نشه.

دیشب توی جلسه نمایش فیلم باغ فردوس یکی از تقوایی پرسیده بود که کار تعزیه کردی یعنی پیر شدی و به خدا ایمان آوردی و بالا رفتن سن ات باعث شده ...

من از خجالت سرم رو انداختم پائین

بعد تگرگ یک چیزی شبیه همین رو گفت، که تقوایی کارش سفارشی بوده و ...

من له شدم.