زمستانه ها

روزهای یک خزر طوفانی

زمستانه ها

روزهای یک خزر طوفانی

چی باید گفت

که زخم های من همه از عشق است

یا

من زنده ام به رنج می سوزدم چراغ تن از درد

یا

داستان زندگی من به هیچ آیین نخواهد شد جدا

از حسرت تشویشزای من

چی باید گفت؟

صورتم گر گرفته، پیشانی و گونه هایم انگار از خون لبریز شده اند. می لرزم و بهترین لحظات جوانی ام را توی این اتاق کثافت بابت بخور نمیر ماهیانه سر می کنم با سودای همه کتابهای نخوانده ام.

1)هندوانه ات بخشنده است محبوب من!

انگشتانم پروانگان اند
که آتش نمی گیرند
مگر بر قندیل های تنت.

انگشتانم ماهیان اند
که واژگون
به سوی جنوبت شنامی کنند.

انگشتانم پرندگان شب اند
که فرود نمی آیند
مگر بر پنیرک نخل هایت.

انگشتانم کاروان های اعراب اند
که پابرهنه وبی جَمَل
برشکمت راه می روند.

انگشتانم در تو فرورفته اند
وعسل ات سرریزمی زند
ای جام قَمَر!

جمال جمعه