زمستانه ها

روزهای یک خزر طوفانی

زمستانه ها

روزهای یک خزر طوفانی

یاد گرفته ها

ببین می خوای بگی من چپ کلاسیکم، سنتی ام، اصلاً عقب مونده ام یا هر چی من این نوع زندگی تو رو دوست ندارم. می خوام ببینم که داری تلاش می کنی

مخ ام قاطی شده. می خوام که برم. فقط تا بهمن. بهمن باید برم. و خانواده ام ، پدر و مادرم که انقدر از من حمایت کرده اند روی این موضوع حساب می کنن و من اصلاً دلم نمی خواد ناامیدشون کنم. از فکر نبودن تو هم تن ام می لرزه، حالا هرچی که اسم اش هست حتی اگه فقط یه اعتیاده.

دوست دارم ببینم که تو برای این اعتیاد یه اندک ارزشی قائلی.

فکر کنم وقتشه من هم برم پیش یه مشاور.

اگه این قراره کات بشه. بذار واقع بین باشم better now than tomorrow

نمی خوام اعتیادم طولانی تر از این بشه که مثل زمان مسافرتهام که با تو نبوده ام فلج بشم و از درد به خودم بپیچم و یا مثل اون شب توی ایروان مست کنم و تا صبح بالا بیارم.

حاضر نیستی به خاطر من به خاطر هر دومون هیچ کاری بکنی . کنار می کشم.

درباره اون دو تا دوستات خیلی فکر کرده ام. اگه تو اون آ محبوبتی پس قراره که اون طوری هم عمل کنی پس بهتره قبل از این که مثل اون آزی عزیزت تنها بشم خودم تنهائی ام رو تمرین کنم که نابود نشم یه هویی.

مامان حق داره همه اش حرف نیست. حرف. حرف . حرف

اون زنه که صد کیلوئه و چپه و شوهرش غذای بقیه رو می کشه و می گه از اون تشکر کنن. بنفشه. آخ که من چقدر توی زندگی ام به مردمی که زیاد حرف می زنن بخندم!

 

خوب نیستم، بد هم نیستم، بی حالم .

شروع کرده ام به دروغ گفتن به تو ، درباره نظرات سیاسی ات تا شستن کف اتاق و این سخت آزارم میدهد، دورمان می کند و تنهامان را تنها. دروغ می گویم تا مجبور نشوم توضیح بدم یا مخالفت کنم . شاید فقط به این دلیل که تنبلم و شاید به خاطر کج خلقی گاه گاه تو.

صبح هم دروغ گفتم که هنوز هم کمی دوستت دارم و تو وحشتزده پرسیدی که دیگر عاشق ات نیستم؟

تو را دوست دارم چون نان و نمک.

مرز دروغ و راستم سخت باریک شده و می ترساندم. بیا!

Ace In The Hole

راستی آقای بیلی وایلدر من شما را دوست دارم.