زمستانه ها

روزهای یک خزر طوفانی

زمستانه ها

روزهای یک خزر طوفانی

مرض داستان خوندن گرفته ام و این خانوم بوواری با اون موهاش داره کم کم مغز من و می ..اد.

دیروز توی فاصله ای که تو خواب بودی من سراسر حادثه رو خوندم. خانواده چه فضای غریبی ئه برای داستان. نمی دونم داستانه مال چه سالی ئه ولی هنوز همون شخصیتها رو دور و برمون می بینیم. همون اتافاقها رو بعد از مستی. همون مازیارها رو.

خانوم نفیسی رو دوست داشتم دیشب.

دیروز رفتم سینماتک سپیده ، کاری که مدتها بود میخواستم بکنم.

اولین فیلمی که دیدم اولین قسمت بود از فیلم تانگوی شیطان که به خاطر طولانی بودن یعنی هفت ساعت و نیمه بودن چهار قسمت اش کرده بودن و نشون می دادن.

یه خوابی دیدم دیشب که اصلاً نمی دونم چه جوری باید تعبیرش کنم یا چه فکری کنم درباره اش. کلاً نمی دونم گیج ام.